معنی سردار معروف زندیه

حل جدول

سردار معروف زندیه

زکی‌خان زند


سردار معروف رومی

کراسوس


سردار معروف عثمانی

انورپاشا


زندیه

سلسله کریمخان

لغت نامه دهخدا

زندیه

زندیه. [زَ دی ی ِ] (اِخ) سلسله ای از پادشاهان ایران که از سال 1164- 1209 هَ. ق. در بیشتر ممالک ایران سلطنت نمودند. اولین آنها کریم خان وکیل و واپسین لطفعلی خان. (ناظم الاطباء). سلسله ای از پادشاهان که مؤسس آن کریم خان زند بود. سلسله ٔ مزبور پس از قتل نادرشاه از 1162 -1209 هَ. ق. در فارس و افغان سلطنت کرد و بدست آقامحمدخان منقرض شد. افراد این سلسله از این قرارند:
1- کریمخان. جلوس 1163 هَ. ق. / 1750 م.
2- ابوالفتح. جلوس 1193 هَ. ق.
3- علیمراد. جلوس 1193 هَ. ق.
4- محمدعلی. جلوس 1193 هَ. ق.
5- صادق. جلوس 1193 هَ. ق.
6- علیمراد. جلوس 1196هَ. ق.
7- جعفر. جلوس 1199 هَ. ق.
8- لطفعلی. جلوس 1203 هَ. ق.
وی به سال 1209 هَ. ق. مقتول شد. در دوره ٔ کریم خان بیشتر شهرهایی که در قلمرو حکومت او بود معمور و آباد گردید و مخصوصاً شیراز پایتخت وی، بسیار باشکوه بود و بناهای زیبایی از قبیل ارگ کریمخان، بازار وکیل و مسجد وکیل در آنجا ساخته شد. از شاعران این دوره لطفعلی بیگ آذر، سیداحمد هاتف، سلیمان بیگدلی و صباحی نامبردارند. (فرهنگ فارسی معین)... سلسله ٔ زندیه منسوب به زند که نام طایفه ای از الوارفیلی است و این طایفه در حدود قلعه ٔ پری از توابع ملایر سکونت داشته و مقارن فتنه ٔ افغان این طایفه در محل سکونت خود قدرتی یافتند. در اوائل دوره ٔقدرت نادرشاه، باباخان چاپِشلو با تدبیر، بر رؤسای این طایفه دست یافت و جمعی از آنها را کشت و بقیه را به خراسان کوچ داده در حدود ابیورد و درگز سکونت داد. بعد از قتل نادر طایفه ٔ زند تحت سرپرستی کریمخان از هرج و مرج ایام بعد از قتل نادر استفاده کرد و به دعوی سلطنت برخاست... (از دائره المعارف فارسی). سلسله ٔ زندیه مدتی یعنی از 1163- 1193 هَ. ق. / 1750- 1879 م. بر تمام ایران به استثنای خراسان حکومت می کردند و این قسمت اخیر را شاهرخ افشاری با اینکه کور و پیر بود، تحت امر خود داشت. پس از مرگ کریمخان قریب دوازده سال بین آقامحمدخان قاجار و شاهزادگان زندیه زد و خورد بود و این کشمکش ها بالاخره به فتح آقامحمدخان منتهی گردید. (طبقات سلاطین اسلام ص 230). رجوع به دائره المعارف فارسی، کتاب کرد و پیوستگی نژادی او ص 9 و طبقات سلاطین اسلام ص 232 و 234 شود.


سردار

سردار. [س َ] (اِخ) متخلص به یغما. مجموعه ٔ وی بنام سرداریه ساخته و معروف شده است. رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 1 ص 217 و 219 و یغمای جندقی شود.

سردار. [س َ] (نف مرکب، اِ مرکب) در پهلوی «سردهار» (قائد، پیشوا، رئیس)، از: سر (رأس، ریاست) + دار (از داشتن). قیاس کنید با سالار، سروان، ساروان. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بمنزله ٔ سر است در پیکر و تن و سپاه به عربی مقدمه گویند و او پیشروهمه ٔ سپاه است و لشکر. رئیس. (زمخشری): سردار و امیر ایشان نورالدوله سالاربن بختیار بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). امروز بحمداﷲ و المنه به اقبال این دو سردار کامکار و دو پادشاه فرمان روا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || پادشاه. || خداوند. (آنندراج) (شرفنامه). پیشوا. صاحب:
سردارتاجداران هست آفتاب و دریا
نیلوفرم که بی او نیل و فری ندارم.
خاقانی.
ای قبله ٔ انصار دین سردار حق سردار دین
آب از پی گلزار دین از روی دنیا ریخته.
خاقانی.
رزاق نه کآسمان ارزاق
سردار و سریردار آفاق.
نظامی.
سردار خاندان حسین و حسن که هست
روز عدوش تیره تر از دخمه ٔ یزید.
سیف اسفرنگ.
دیباچه ٔ مروت و دیوان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا.
سعدی.
|| آنکه در دنبال تمام سپاه برای حراست تمام مردم آید او را دمدار گویند. بعربی اول را مقدمه و آخر را ساقه گویند. (انجمن آرای ناصری).

سردار. [س ِ] (اِ مرکب) نام سرخدار است در فومن. (جنگل شناسی ص 256). رجوع به سرخدار شود.

واژه پیشنهادی

سردار معروف عثمانی

انور پاشا


سلسله زندیه

زندیان یا زندیه نام سلسله‌ای ایرانی بود که پس از فروپاشی افشاریان تا برآمدن قاجار به درازای چهل و شش سال در ایران حکومت کردند


نام سردار معروف دیلمی

اسفار

اسفار

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

زندیه

زندیان

فرهنگ معین

سردار

(سَ) [په.] (ص فا.) فرمانده قشون، سالار.

نام های ایرانی

سردار

پسرانه، فرمانده یک گروه نظامی، پیشوا، رهبر

معادل ابجد

سردار معروف زندیه

937

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری